دیگراین خانه مرا تنگ بُود

زندگی بی شهدا ننگ بُو‍د...

حسن ابراهیمیان

(به نام خدای مُحَم‍ّد)

یکشنبه نزدیک های ظهر بود که تلفن رو برداشتم وباهاش تماس گرفتم. تا گفتم از طرف مجموعه هستم و برای مصاحبه مزاحمش میشم. یه یا ابوالفضل از روی تعجب گفت وخندید قرارمون شد جمعه دارالولایه ساعت 4 بعداز ظهر.

بعد ورودش راهنمایش کردم سنگر بادیدن گونی های نم دار سنگر یکم ناراحت شد

 بیوگرافی:

 سال 80 بود، دوستمون اقای غلامی اومده بودن تو امامزاده مراسم هاروضبط میکردن ومسئول تنظیم اکو بودن.من اصفهان نبودم زمانی که اومدم اصفهان از طریق اقای غلامی با هیئت آشنا شدم.اوایل جمعیت بچه ها تو مراسم ها زیاد نبود. کناراقای غلامی کارای ضبط و انجام میدادم ،وآروم آروم تبلیغات وتزیینات جلسه ها هم به عهده من گذاشتن. تا سال 84که متاسفانه به خاطر مشکلات شخصی خودم از هیئت فاصله گرفتم.

یه خاطره قشنگ برامون بگید از مجموعه که خیلی براتون جذاب بوده؟

یه لبخندی زد وگفت:سال 81 اولین مشهدی بود که هیئت می برد.یادش بخیر....

مثل اینکه شما بین بچه های تفحص بودین یکم برامون از اون فضا بگید؟

تعجبی کردوگفت:سال 79،80بود که بین بچه ها بودم وبه محض اینکه مرخصی می اومدم.خودمو میرسوندم هیئت.

اسم هر کس رو که میگم هر چی توذهنتون می یاد بگین؟

علی اکبر بقایی:خیلی اروم

مهدی بقایی:باصفا

امیدنورمحمدی: شیطون

علی حاجیان:با اخلاص

سیدابراهیم حسینی:مداح کار درست

سیدسعید نصر:باصفا

ایا از طرف مجموعه تا الان کسی باشما تماس گرفته که بهتون بگه هنوز افراد مجموعه یادتون هستند؟

نه یکی از این مشکلاتی که این مجموعه داره همینه ولی ما تهش لازم نداریم هر وقت نیاز پیدا کنیم میاییم.

تا حالا شده از بین افراد داخل مجموعه دلتون به شدت برای کسی تنگ شه ودلتون هواشو بکنه؟

یکم فکر کردوگفت:میثم..........

 یکم برامون از میثم بگید.....

خندید وگفت:میثم رو ما خیلی اذیتش میکردیم،ما اینجا نوار میفروختیم مراسم حمید علیمی و....میثم صبح به صبح می اومد و نوار جدید میخواست وماهم از روی شیطونی به شوخی می گفتیم باید بره ساندویچ بگیره وبیادمیرفت میگرفت می اومد وبعدنوارجدید میدادیم بهش وبیشترنوارجلسات حاج منصورارضی  رو میگرفت.....

یه یادگاری که مجموعه براتون گذاشته و توزندگیتون هست را برامون بگید.

همش خاطره و یادگاریه ولی بیشتر من با سنگرحال میکنم،این سنگر بادوستان ساختیم وخیلی ناراحتم که الان اینطوره.......

آیا مجموعه توزندگیتون تاْثیرداشته؟

الان که من دورم،ولی بله بالاخره مخصوصا اون زمانکه توی هیئت بودم واقعا یه چیز دیگه بود. من خیلی هیئت رفتم ولی هیچ جا دارالولایه وامامزاده نمیشه...

اگه بخوایین یه یادگاری از خودتون تو قالب یه خاطره یا یه جمله بزارین چی میگین؟

 تفحص برون مرزی بودیم،اونجااجازه گذاشتن مداحی نداشتیم رسیدیم به یه قتله گاه دسته جمعی بیست وچندتا شهیدپیداکردیم.ظهر بود نماز خوندیم ودورشون حلقه زدیم و شروع کردیم به سینه زنی،عراقی ها ایستاده  بودن باتعجب نگاه میکردن.یه مداح ترک داشتیم بینمون برگشت وگفت شهدا بلند شید؛بلندشید، سینه بزنید برااهل بیت میدونم دلتون میخواد برا اهل بیت سینه بزنید...

فعالیت در قسمت تزیینات تأثیراتی داشته در فعالیتهای بعد از حضورتون تو مجموعه؟

بله صد در صد بعد از جدایی از مجموعه جاهای  دیگه ای هم تزیینات داشتم واز تجربیاتی که داشتم،استفاده کردم.

هیئت یا مجموعه فرهنگی هست که موقع دلتنگیتون برید؟

نه اگه خیلی دلتنگ بشم میام همین جا و جای دیگه ای هم نمیرم ......

یه تأثیری از شهدا تو زندگیتون رو بگید؟

هر چی داریم از شهداست همه زندگیمون ازاوناست وبزرگترین هدیه شهدا به من عزتی بود که بهم دادن.........

وقتی دلتنگ بچه ها می شین چیکار میکنین؟

عکس ها وفیلم هارو میبینم برای میثم خیلی دلتنگم اوایل این دلتنگی آزارم میداد.

چه چیزی باعث میشد که برا تزئینات وقت بزارید با اینکه از نظر مادی شاید کمترین سودی نداشته؟

محبت و اینکه میخواستم حداقل برای اهل بیت یه کاری بکنم به اندازه وسع خودم

بهترین تزئینی که داشتین که به دل خودتونم چسبیده ؟

تولد حضرت زهرا سال80بود گهواره بود.چندتا سیب زیرش و.....

همون سال بود که چندتا سنی هم اومدن و خیلی صفا داد.

از هر کدوم از افرادمجموعه یه خاطره بگید.

امید نور محمدی: وقتی جا کفشی رو درست میکردیم با کمبود امکانات روبه رو بودیم خیلی برای ساختن این جا کفشی زحمت کشیدیم.

مهدی بقایی: یه روز منتظر یکی از دوستاش بود واون بنده خدا هم یکم دیر کرده بود تا اومد شروع کردم از روی شیطونی بگم :دیدی اقا مهدی اومدچرا اینقدر پشتش بد گفتی؟اقای بقایی هم سرخ شده وهیچی نمیگفت

علی حاجیان: شبهای محرم بود.یه شب اقای حاجیان بهم گفت:(اگه میشه شب حضرت علی اصغر یه ماهی قرمزکوچیک بیارتا جون دادن ماهی رو نشون بدم) یادم نیست خواستم اذیتش کنم یا مشکل داشتم.که دیر رفتم جلسه وعلی حسابی ازم ناراحت بود.

تا الان شده حسرت یه مقطع اززندگیتون رو بخورید؟

بله زمانی که توی تفحص بودم  یه عدِّه روحانی می اومدن برای تبلیغ بعد یه روحانی اومده بود خیلی باصفا بود.یه روز صبح تا عصر رفته بودیم دنبال شهیدولی پیدا نکرده بودیم.اون روحانی گفت رفته بودی کجا؟گفتم:رفتم دنبال شهید گفت:شهید و ول کن خودتو پیدا کردی؟........

از مجموعه وشهدا چه درسی میگیرید؟

 مجموعه بهم فهموندکه هر چی ازش فاصله بگیرم از خیلی از ارزش ها دور میشم واز شهدا هم لحظه به لحظه شون درس است.

همان طور که میدونید توی مجموعه رسم هست هرکس یه رفیق شهید داشته باشه، رفیق شما بین شهدا کیه؟

شهید علمدار ایشون شیمیایی بودن بعد از جنگ شهید شدن و دلیل رفاقتمون مداحی های ایشون هست.

کلام اخر......

دیگر این خانه مرا تنگ بود.......

زندگی بی شهدا ننگ بود.........

روابط عمومی گردان فرهنگی سلمان (دارالولایه)